آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

از مامان به نی نی

روز مادر

سلام به بهترین پسر دنیا این روزها غرق عشقبازی با توام.. لذت در آغوش گرفتنت، بازی با موهایم، آواز خواندنهایت، همه و همه وصف ناپذیره... هر لحظه عشقبازی با تو، حکم سجده و بندگی به درگاه حق داره... محاله تو رو ببینم و به یاد خدا نیفتم. خدایی که تو رو بهم هدیه داد... خدایی که همیشه حواسش بهمون بوده و هست... از دیروز فرنی خور شدی و برای اولین بار شیشه رو دو دستی گرفتی و تندتند غذا خوردی... خیلیییی جالب بود. کلی فیلم ازت گرفتیم.  فردا روز مادره. امشب پایین و فردا انشالله خانه مامان جون میریم...
30 فروردين 1393

پسرک سینه خیز من!

محمدحسین جان امروز بعداز ظهر سینه خیز رفت... انشالله روزی رو ببینم که در جبهه های نبرد سینه خیز بره   خودتو کشیدی جلو و اسباب بازی هاتو برداشتی...البته قبل از این هم از این کارها میکردی، اما امروز خیلی مشهود بود. امروز بعد از چهار ماه بالاخره باباجونو راضی کردم تا بریم چکاپ. از شانس بد من، دکتر نیمد و همگی ناراحت شدیم و خسته و نالان برگشتیم خانه. میخواستم بعد دکتر برم خرید که مامانی نگذاشتند برم. عوضش یه نهار مفصل خوردیم و دوتایی خوابیدیم.  خلاصه امروز هیچ کار مفیدی نکردم. خیلی این روزا با هم بیرون میریم. دارم فکر میکنم اگر کالسکه نبود دست مادرا تو همون ماه اول میشکست... من که پمج دقیقه هم نمیتونم... حتی سر شستن هم مشکل د...
26 فروردين 1393

5 ماهگی محمدحسین جان

سلام به نفسم؛  سلام به عشقم این روزها انقدر گرم لذت هستم که دوست دارم زمان کش میومد تا من از وجود پسر بهشتیم لذت ببرم. به جرات میتونم بگم مادری فقط لذت هست و بس! حتی سختی هاش  هم برات شیرینه... محمدحسین جون خیلی خیلی آواز میخوونه. از خودش صدای آغوو، ااا، بووووو در میاره. هنوز دندون نداره و خیلی اذیته  ده روزی میشه موقع سینه خیز هر وقت خسته میشه سرشو میذاره رمین و استراحت میکنه. عااااااااااشق این حرکتشم. حدودا ده روزم هست غذای کمکی که فعلا لعاب برنج هست رو بهش میدم. دیروز هم برای اولین بار چند ثانیه تو رورک نشست. و اما بریم سراغ روزانه های بهاری گل پسرم عید به سرعت تمام شد. سال تحویل مثل هر سال حرم حضرت عبدالعظیم بودیم...
25 فروردين 1393

اولین ها

خیلی وقت است چیزی ننوشته ام، ترسم آنست این عادت از یادم برود.   امروز اولین کالسکه سواری دونفرمون کلید خورد. صبح و عصر با هم بیرون رفتیم. فردا هم اولین کلاس دو نفرمون هست. میریم حوزه. هفته پیش (پمجشنبه) غذا خور شدی. کامت رو با غذای نذری برداشتیم. در روز شهادت بانوی دو عالم، حضرت زهرا (س) غذای کمکی ات را با لعاب برنج -که به تصورم نذر خانوم بود- شروع کردم.   یاعلی به امید وقتی برای نوشتن...
21 فروردين 1393

بدون عنوان

ای خدا!!!!!!!!!!!!! من یه مادر بی نوا هستم که قصد داشتم ساعت چهار صبح وبلاگ پسرمو آپ کنم! اما دستم به موس خورد و یهو صفحه بسته شد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یه پست طولانی در حد بیست خط!!!!!!!!!!!!!!   خداااااااااااااااااااااااا صبرم بده!
16 فروردين 1393

محمدحسین در نوروز 93

سلام به پسر عزیزم. سال 92 با تمام خاطرات خوب و بدش به پایان رسید. امسال بهتدین عیدی الهی در آغوشم بود. امسال هم مثل سالهای گذشته ماراتن مهمونی و سفر بود. تا اینجا که خداروشکر عالی بوده و اقا محمدحسین به همه ثابت کرد خوش مشرب و خوش سفره.
11 فروردين 1393
1